گفتم فقط تو را دارم! گفتی تو را نمی خواهم!
گفتم دوستت دارم! گفتی عاشق کسی دیگر شده ام!
در همه جهان گشتم و عاشق نشدم تو چه بودی که تو را دیدم و دیوانه شدم
در میان همه تو را می خواستم و در عین حال همه تو را می خواستند و تو یکی را! چه کنم! غم دل با که بگویم!؟ غم دل با که بگویم که بفهمد چه می گویم!؟ داغ عشقی را که بر دلم گذاشتی را با چه آبی خنک کنم!؟
درد قلب شکسته ام را به که بگویم که فریاد رسی نیست!؟
کاش هیچ وقت با نگاهت از خانه بیرون نکرده بودی!!
کاش عشقی را که در وجودم در حال سوختن است را احساس منی!!
در گذار تار شب های دلتنگی انتظار صبح صادق می کشم!
روی هر سینه سری تکیه زند وقت وداع، سر من وقت وداع تکیه به دیئار زند!
غروب عاشقان رنگش طلاییست اگر چه آخرش رنج و جداییست
چه خوش می گوید حافظ:
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم که گم شد هرکه دراین ره به رهبری نرسید
آه! حال که گرفتار عشق شده ام و به رهبری نرسیده ما چه کنم!؟
اکنون با چشم گریان چیزی ندارم جز اینکه بگویم: گل من باغچه ی نو مبارک