چشمان من همواره بارانی ست
قصد سفر تا آسمان دارم
میل و هوای کهکشان دارم
در فصل سرد بی شکیبی ها
داغی به دل چون ارغوان دارم
از عشق او از من چه می پرسی
زخمی به سینه زان نشان دارم
چشمان من همواره بارانی ست
عشقی چو دریا بی کران دارم
ای کاش می دانستم آیا ، باز
سروی تناور بازوان دارم
افسوس او هرگز نمی داند
در بام عشقش آشیان دارد
با درد هجرانش چه می سازی؟
می میرم و صدها فغان دارم